یگانه ترین یار
نویسنده: مینا ومحمدرضا(84/5/7 :: 8:34 عصر)
دستم را بگیر بگذار بدن سردم همچون گونه هایم تب کند و در آتش عشق تو بسوزد. چشمانت برق خاصی دارد و رودی که در آن موج میزند مرا به اعماق چشما نت میبرد
سکوت بهترین کلامی است که حرفهای ناگفته را بازگو میکند و چشمها رازها را فاش میکند.
دلم میخواهد که سرم را به زیر اندازم تا راز عشقم را از چشمانم نخوانی.اما دستان قشنگت سر مرا به بالا میکشد و من دوباره غرق در موج چشمان تو میشوم. نفس گرمت گونه ام را تب دار میکند.
باد از عشق ما شروع به رقص میکند و ابرها از فرط خوشحالی اشک شوق به ما هدیه میکنند. شاید هم هر دو دارند بدجنسی میکنند که ما در این رقص و اشک ،عشق همدیگر را بیشتروبیشتر حس کنیم.
عزیزکم ، چرا چشمهایت را بستی؟من هنوز محتاج غرق شدن در چشمان آبی تو هستم.
لبانت را روی گونه های تب دارم حس میکنم و خواهش ترا(مرا ببوس،مرا ببوس). شرمگین از بوسه تو هستم . اما قرار شده که خجالت نکشم و من لبهایم را بر روی لبت میگذارم و.......
عشق من! آغوشت را تنگ تر کن بگذار خستگی این همه دوری از تنم بیرون برود . با صدای گرمت از دیوان شعرت شعری بخوان.امشب میخواهم در آغوش تو تا صبح برقصم و از شراب عشقت برای مست شدن بیشتر بنوشم.
لبخند تو زیباترین لبخندی است که دیدم . خنده سبزت بر روی لبان سرخت با یک ردیف دندانهای سفیدت مرا به یاد پرچم زیبای عشق می آندازد . عشقی که تن کویرم را آباد کرد و قلب یخ زده ام را گرم.
امشب شانه های مردانه ات مهمان دارد . سرم را روی آن میگذارم و تو آهسته برایم از عشق میخوانی و من د راین شب بی نظیر به خواب عمیق میروم.
این دستان گرم کیست که گونه ام را نوازش میدهد؟ صدای گرمی کنار گوشم میگوید:
زندگی ! بیدارشو صبح شده وقت رفتن است.
سراسیمه بلند میشوم اما عشقم زودتر از من رفته.
بوق ماشین مرا به خود می آورد وماشینی از کنارم رد می شود و سرش را می آورد بیرون و میگوید : آهای خانم ! حواست کجاست؟ مگه عاشقی؟ چراغ سبز شده سرم را از شیشه می آورم بیرون و میگویم:
دیگه از اینکه داد بزنم که همه بدانند عاشقت هستم خجالت نمیکشم.
مهربا نترین عشق دوستت دارم.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:9403
بازدید امروز:13
بازدید دیروز:0
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
حضور و غیاب
اشتراک
آرشیو